جدول جو
جدول جو

معنی صنعت گر - جستجوی لغت در جدول جو

صنعت گر
صناعيٌّ
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به عربی
صنعت گر
Industrialist
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به انگلیسی
صنعت گر
industriel
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به فرانسوی
صنعت گر
工业家
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به چینی
صنعت گر
industrieel
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به هلندی
صنعت گر
Industrieller
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به آلمانی
صنعت گر
промисловець
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به اوکراینی
صنعت گر
przemysłowiec
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به لهستانی
صنعت گر
industrialista
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به پرتغالی
صنعت گر
industriale
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
صنعت گر
industrialista
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
صنعت گر
औद्योगिकतावादी
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به هندی
صنعت گر
産業家
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به ژاپنی
صنعت گر
industrialis
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
صنعت گر
산업가
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به کره ای
صنعت گر
תַּעֲשִׂיָן
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به عبری
صنعت گر
صنعت کار
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به اردو
صنعت گر
শিল্পপতি
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به بنگالی
صنعت گر
นักอุตสาหกรรม
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به تایلندی
صنعت گر
промышленник
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به روسی
صنعت گر
sanayici
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
صنعت گر
mtengenezaji wa viwanda
تصویری از صنعت گر
تصویر صنعت گر
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنعتگری
تصویر صنعتگری
شغل و عمل صنعتگر، هنرنمایی، برای مثال جهان دیده دانا به نیک اختری / درآمد به تدبیر صنعتگری (نظامی5 - ۹۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنعت کار
تصویر صنعت کار
صنعتگر، آشنا به اصول، شیوه و روش های یک صنعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنعتگر
تصویر صنعتگر
آشنا به اصول، شیوه و روش های یک صنعت
فرهنگ فارسی عمید
(صِ عَ وَ)
پیشه ور. هنرمند. آنکه صنعتی داند: و از هر جنس صناعتوران که اندر لشکر به کار آیند مهیا کرد. (تاریخ بخارا ص 84). رجوع به صناعت و صنعت شود
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ گَ)
هنرمند. افزارمند. صانع. دست ورز. آنکه صنعت داند:
شأن صنعت بین و صنعتگر که در یک کارگاه
از همان جنسی که سازد پنبه خارا ساخته.
درویش والۀ هروی (از آنندراج).
ج، صنعتگران
لغت نامه دهخدا
تصویری از صنعت کار
تصویر صنعت کار
هنرمند، افزارمند، صنعت گر
فرهنگ لغت هوشیار
افزارمند پیشک کار صنعتگر صانع: نقاش با جسارت تمامی که نشانه اعتماد به نفس و زاییده قدرت صنعتکاران است سرگرم نقاشی بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعتگری
تصویر صنعتگری
عمل و شغل صنعتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صورت گر
تصویر صورت گر
چهره پرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعتگر
تصویر صنعتگر
هنرمند، اهل هنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنعتکار
تصویر صنعتکار
صنعتگر، صانع
فرهنگ فارسی معین
استاد، پیشه ور، پیشه ور، تکنیسین، صانع، صنعت کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
صنعت گر
دیکشنری اردو به فارسی